تولد یک سالگی جیگر طلای مامان وبابا
دخملک گلم از وقتی که پیشمون اومدی من وبابایی رو از تنهایی دراوردی روزهامون خیلی سریع میگذرن اخه همیشه سرگرم تویی ونمیدونیم کی شب میشه چند وقت پیش تصمیم گرفته بودیم که خونمون بفروشیم ویه خونه بزرگتر ونزدیک خونه مامان جون بخریم خونه مدنطرمون پیدا کردیم وخدا شکر خیلی سریع خونه خودمون هم فروخته شد بعداز جمع اوری اسبابهامون تازه یاد خاطرهامون افتادیم خاطرات شیرین یک ونیم سال زندگیمون تو اون خونه رو یاداوری کردیم وکلی خندیدیم خاطره ای مانند دندان دراوردن تو پختن جادندونی یادش بخیر دقیقا نه ماهه بودی که یه دندون خوشگل دراوردی وما یه جشن کوچیک گرفتیم وهمه هم واست هدیه اوردن (مامان جونای عزیزم؛عمه های گلم؛خاله های نازنینم وزندایی خوبم از همتون ممنونم)
بعد از اسباب کشی که اخرای ابانماه بود وچون تولد دخملک گلمون هم مصادف بود با ماه عزیز محرم منو بابایی تصمیم گرفتیم که تول یک سالگیتو تقریبا یه ماه زودتر بگیریم البته هنوز همه وسایلمون خوب وباسلیقه نچیده بودیم ولی خوب دخملکمون واجبتر بود باید تولد یک سالگیشو جشن میگرفتیم
من و تو صبح روز تولدت تو خونه تنها بودیم من داشتم اشبزخونه رو جمع وجور میکردم تو هم با اسباب بازی هات بازی میکردی دیدم خیلی وقت ساکتی خواستم نگات بکنم ببینم چیکار داری میکنی از صحنه ای که دیدم حیرت زده شدم وای خدای من دخملکم بدونه واسته و خودش بتنهایی روی بای خودش وایساده بود کلی ذوق کرده بودم بعد سه چهار دقیقه ای که دخملکم همین طوری ریلکس وایساده بود وکلی هم خودش گرفته بود که انگار کار خاصی نکرده و چند وقته که رو بای خودشه یعنی انگار اولین بارت نبود که وایساده بودی همین که من یادم افتاد ازت عکس بگیرم تو هم یادت افتاد که دیگه خسته شدی وباید بشینی بعدش هر کاری کردم دوباره وایسی تا یه عکس خوشگلتر ازت بگیرم نتونستم
ولی اون روز خیلی خوشحالمون کردی اولش نمیخواستم تلفنی به بابایی بگم (اخه سرکار بود )ولی بعدش دیدم نمیتونم خودم نگه دارم بهش گفتم اونم کلی ذوق کرد میگفت اگه میدونستم امروزو مرخصی میگرفتم
مهکونای عزیزمون هم کم کم داشتن میومدن خاله جون به هر سختی بود لباسهای مد نظرمون تنت کرد وعمه جون هم چند تا عکس خوشگل ازت گرفت البته عمه رقیه زودتر از همه اومده بود که تو تزیین خونه ودرست کردن عصرانه بهم کمک کنه (دست همتون درد نکنه عمه های خوشگلم وخاله خوبم) خیلی خوشحال بودی وازاینکه همه خونه مابودن کاملا راضی بودی باز هم همه شرمندمون کرده بودن وبرات کادوهای خوشگل اورده بودن از همه بیشتر از کادوی فاطمه جون که خودش برات انتخاب کرده بود خوشت اومده بود وسایل ارایش بودن که تو اصلا از دستت نمیذاشتی زمین واز همین حالا معلومه که از بکش و خوشگلم کن هایی
دخملک عزیزم تولدت مبارک ایشا ا... همیشه شکر گذار خدای مهربان باشی
واین هم ثبت اولین ایستادن دخملکم
افرین دخملکم با وایسادنت خیلی خوشحالمون کردی وهمچنین عکس های قبل از تولد یک سالگی دخملکم
جا دندونی دخملکم
عکسی از دندون دخملکم
وجشن تولد دخملکمون
وکادوهای دخملکمون
وحالا بازم چند تا عکس متفرقه از دخملکمون
این عروسک بالایی رئ عمه شیوا جون وعمو حسن وقتی سه ماهه بودی برات عیدی گرفتن (دستتون درد نکنه خیلی خوشگله)
شیرین کاری بابایی ومحیا جون