سفر مشهد مقدس اقا جون ومامان جون عزيزمون
اقاجون ومامانجون تصميم داشتن برن مشهد اولش ميخواستن 28 ماه صفر برن ولي بعد از بررسي وقتي كه هممون گفتيم كه تو اون تاريخ مشهد شلوغه ونميتونيد درست وحسابي زيارت كنيد اونا هم قبول كردن وقرار شد بعد از ماه صفر تشريف ببرن
پنجم اذر ماه واسه من پيامك تبليغاتي اومد تورهوايي مشهد با سه شب اقامت در هتل سه ستاره ....
ماهم (من وخاله جون )به مامان جون اينا گفتيم كه با هواپيما برن تا هم راحت باشن واذيت نشن هم زود برگردن تا ما هم زياد دلمون واسشون تنگ نشه بعد از مذاكره دونفره مامان جون واقاجون تصميم گرفتن تا باهمون تور (اژانس هوايي تك ستاره) برن
ما هم همون روز رفتيم وثبت نامشون كرديم قرارشد شنبه صبح ساعت هفت فرودگاه باشن
ما هم ميخواستيم بريم فرودگاه واسه بدرقشون ولي چون تو سرما خوردگي شديدي گرفته بودي نتونستيم بريم وتلفني باهاشون خداحافظي كرديم
من واسه اينكه مامان جون واقا جون نگران نشن بهشون نگفتم كه تو مريضي الكي گفتم خواب مونديم
ولي بعد از يه روز خودشون متوجه شده بودن كه تو مريضي اخه هر جا ميرفتن تو فورا بهشون زنگ ميزدي وازشون ميپرسيدي كه چي برات خريدن حتي نميذاشتي درست وحسابي به مقصد برسن
ولي اينبار كه سرما خورده بودي اصلا يادت نميومد كه رفتن مشهد هر وقت هم من ازت ميخواستم كه باهاشون حرف بزني تو راضي نبودي واسههمين مامكان جون واقاجونم زنگ زدن خونمون وگفتن چرا محيا به ما زنگ نزده ونگفته چي بخريم
اولش فكر كرده بودن كه من نميذارم تو ازشون بپرسي وكلي تلفني بهم اعتراض كردن واسه همين منم راستشو گفتم گفتم كه مريضي واصلا حال نداري كه باهاشون حرف بزني اونا هم كلي ناراحت شدن
مامان جون ميگفت وقتي تلفني بامن حرف ميزدن تازه از حرم رسيده بودن هتل وقتي اقاجون ميشنوه كه حال نوه گلش اينقدر بده كه نميتونه باهاشون حرف بزنه ديگه لباساشو در نميياره وبه مامان جون ميگه تو برو پايين شامتو بخور من برميگردم حرم تاواسه محيا جونم دعا كنم تا حالش زود خوب بشه مامان جون هم ميگه منم ميام حرم وشام نميخورم ميگه كلي تو حرم گريه كرديم وواسه محيا دعا كرديم (مامان جون واقاجون عزيزم دوستتون دارم اميدوارم بتونم زحمتاتون جبران كنم )
ظهر نهم ابانماه روز سهشنبه مامان جون اينا رسيدن خونه
واينم سوغاتي دخملك گلم