تولد دو سالگی جیگر طلای مامان وبابا
باز هم تولد امسال دخملک عزیزم با ماه محرم یکی شده و مامانی وباباییتصمیم گرفتن تولد امسال دخترشون یه ماه زودتر بگیرن
ساعت تند تند میگذشت ومن کلی کار داشتم نمیدونم چرا کسی واسه کمک به من نیومده بودن
تنهایی مجبور بودم همه کارا رو خودم بکنم قربون دخملک گلم برم که مامانشو درک میکرد واون روز اصلا دختر دیگه ای شده بودی واز شیطونیهات خبری نبودافرین دخملک گلم
تقریبا دیگه کارهامون تموم شده بود داشتم دخملک خوشگلمو اماده میکردم که زنگ درمون بصدا اومد واولین مهمونمون که عمه رقیه بود تشریف اوردنوکم کم بقیه هم اومدن
مهمونه دوممون خاله جون بود که مامریت سخت ارایش موهای وروجکم رو به ایشون محول کردم
دخملک گل من وقتی که دید همه اومدن خونه ما باز هم خودشو لوس کرد وهمین طوری الکی بغل هیچکس نمیرفت
همه سعی میکردن که یه جوری گولت بزنن و بغلت کننولی دخملک باهوش من گول نمیخورد همین طوری الکی بغل کسی نمیرفت
نا گفته نمونه که امسال شکر خدا یکی بهمون اضافه شده بود زندایی الهه هم جز مهمونای ما بود(زندایی جونم خوش اومدی ایشاا... خوشبخت بشین)
بعد از تموم شدن جشن نوبت به کادوها رسید و باز هم همه مامان و دخملکش شرمنده کرده بودنچون تو خوابت میومد کادوهای خوشگلت ندیدی
خیلی زود مثل فرشته ها البته از نوع خستش خوابیدی
دخملک عزیزم من وبابایی بی نهایت بار دوستتداریم