تولد پنج سالگی جیگر طلای مامان وبابا
دخملك گلم امسال هم جشن تولدت مصادف بود با اواخر ماه عزيز محرم ما قرار گذاشتيم تولد پنج سالگيتو بعد از اين ماه بگيريم علاوه بر اون مامان جون واقاجون عزيزمون هم كه سي ام اذر امسال به خونه خدا تشرف يافتن وخدا رو شكر رفتن مكه ما هم صبر كرديم تا اونا تشريف بيارن كه تواين فاصله هم عمو حسن خدا رو شكر ازدواج كردن وزن عمو رعنا بهمون ملحق شدن (زن عموي عزيز ايشاله خوشبخت بشين)من حساب كردم ايشا له تولد هفت سالگيتو دقيقا روز تولدت جشن ميگيريم از حالا تو ذهنم كلي برنامه ريزي ميكنم
جشن تولد پنج سالگي دخملكم علا وه بر مهموناي عزيز هر سالمون مهموناي جديدي هم داشت دوستت پارلا جون ومامانشون و زن عمو رعنا
ولي وقتي مامان بابايي اومد ديديم زن عمو نيومده گفتيم چرا نيومدنمامان جون گفتن بهش نگفته ودعوتش نكرده
خلاصه ما خودمون جشنمون گرفتيم كلي هم به دخملكم خوش گذشت وهمين واسه ما كافي بود
بعد از پذيرايي وبقيه برنامه هامون نوبت به كادو هاي خوشگل دخملكم رسيد كه همه واقعا شرمندمون كرده بودن دست همگي درد نكنه
دختر گلم ايشاله هميشه تو همه مراحل زندگيت راضي وخوشحال باشي امين
وحالا عكساي دخملكم
دخملک گلم با اسکیتاش که مامان جون براش کادو تولد گرفته بود (مامان جون گلم دست گلت درد نکنه)
وحالا کادوهای دخملکم
بعد از جشن تولدت دیدم که تو و بارلا رفتین روی کابینت (اخه هر وقت میخواین نازنین نیاد بیشتون یه جاهایی میرید که نازنین نتونه بیاد)و خامه های ظرف کیک طوری با قاشق خوردین که اگه میشئستم اون جوری تمیز نمیشد